انجمن ادبی مردگان



در راستای محبت های نبولا، من هم گفتم در حد توان یک کاری بکنم. گفتم سایت هایی که به نظرم کاربردی هستند و خودم پیوسته استفاده می کنم، خدمت شما معرفی کنم.

در این بین یک مساله را مطرح می کنم، امیدوارم بهانه ای بشود که بیشتر در موردش فکر کنم. یک مشکلی که در حال حاضر خودم دارم، همین گستردگی یا به عبارت دیگر انفجار اطلاعات است. این همه اطلاعات با وجود اینکه خیلی به آدم کمک می کند، موجب سردرگمی هم می شود یعنی انتخاب خیلی دشوار می شود و آدم شاید در همین سردرگمی انتخاب بماند. امیدوارم بلاگ های پایین مفید باشد و شما هم بتوانید از بین مطالب، بهترین ها را انتخاب کنید:

صدانت

گوتوکلاس

وبلاگ فرهنگ و ادب ایرانی

دانلود رایگان انواع کتاب

پادکست بی پلاس

پادکست چنل بی

Memrise: The fastest way to learn a language.

(ان شا الله بروز خواهد شد)


 

سخنرانی در جمع هیأت دولت (انتظار ملت از دولت و ضرورت انجام آن)

1359/06/20

 

چند وقت پیش در برنامه خارج از دید بیانات امام خمینی ره را می دیدم و این شد که پیگیر بشوم و این صوت را پیدا کنم.

واقعا گوش کردن به این صورت خالی از لطف نیست و امام به خوبی مطالب را بیان کردند و بیان همین مطالب ار زبان دیگر افراد، شاید با برخورد مواجه بشود. در حالی که امام با صراحت مطالب را بیان می کند. امام در مورد وضع معیشتی مردم صحبت می کند و مسئولین به جای حل مشکلات، بر سر چیز های دیگر در حال جنگ هستند.

 


 

جیوان گاسپاریان از شش سالگی شروع به نواختن دودوک کرد و نخستین اجرای او، تکنوازی در گروه رقص و آواز سنتی ارکستر سمفونیک تاتول آلتونیان، در ۲۱ سالگی بود. جیوان گاسپاریان دربارهٔ زندگی و اولین آشنایی اش با دودوک می‌گوید:

تنها شش سال داشتم. مادرم فوت کرده و پدرم هم به جنگ رفته بود و من در یتیم خانه دوران کودکی سختی را طی می‌کردم. در آن دوره جاهایی بود که مثل سینماهای امروزی فیلم نشان می‌دادند. از آنجا که فیلم‌ها صامت بودند سه نفر نوازنده زیر پرده می‌نشستند و با نواختن دودوک نمایش فیلم را همراهی می‌کردند. اولین بار که صدای دودوک را شنیدم خیلی خوشم آمد. در میان آن سه نوازنده، استادی هم بود به نام مارکار مارکاریان؛ خود را به او رساندم و از او خواهش کردم که یک دودوک هم به من بدهد؛ خیلی خشن جواب داد که می‌خواهی چکار؟ برو درست را بخوان مگر پدر و مادر نداری؟.

روزی پیش او رفتم و پول ناچیزی را که از فروش ظرف و ظروف کهنهٔ خانه به دست آورده بودم به او دادم؛ پول‌ها و دست کوچک عرق کردهٔ مرا پس زد، دودوک ساده‌ای را از جیب درآورد به من داد و گفت:برو بزن؛ تو شاید آدم خواهی شد. از خوشحالی در پوست نمی‌گنجیدم؛ در طول زمستان یک لحظه دودوک را از لبانم دور نکردم و نواختن نخستین آهنگ را که دِلِ یامان» نام داشت فرا گرفتم. بهار بعد، بار دیگر نزد استاد مارکاریان رفتم و از او خواهش کردم که به نواختن من گوش دهد. گوش کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد. دودوک بهتری به من داد و گفت: برو بزن؛ تو نوازندهٔ زبردستی خواهی شد. این حرف استاد مشوق من شد تا در هفده سالگی به نواختن دودوک مسلط شوم.»

 

 

 

موهای سفید مادرم
تارهای قلبم را سوزاند
حرفهای شیرین مادرم
رشته های روانم را برید
مادر من مادر من
خوب من لطیف من
مادر من
مادر. مادر. مادر.
چه شبها که بی خواب ماندی
و خواب نازنینت را شکستی
{بخواب فرزندم} را زمزمه کردی
و لالائی شیرین برایم خواندی
و شب را سحر کردی
مادر من مادر من
خوب من لطیف من
مادر من


 

 

کتاب شرح اقول و احوال ابوالحسن خرقانی به ‌ضمیمه منتخب نورالعلوم تصحیح استاد گرانقدر مجتبی مینوی. از استاد مجتبی مینوی کتاب اخلاق ناصری را در دانشگاه مطالعه کرده بودم البته با همراهی استاد و سر کلاس. خیلی دوست دارم پیش از نوشتن مطلبی در مورد کتاب، یادداشتی در مورد استاد مینوی بنویسم ولی این کار را موکول می کنم به بعد از خواندن کتاب نقد حال ایشان. واقعا بسیاری از آثار نفیس تاریخ و ادبیات ایران به دست اساتید همعصر استاد مینوی تصحیح و گردآوری شده، با وجود تمام مشکلاتی که در آن دوران افراد با آن مواجه بودند. واقعا سطح علم و دانش در آن دوران با وجود محدودیت های متعدد بسیار بالا بوده و اساتید واقعا از علم و دانش اصیلی برخوردار بودند.

کتاب شرح اقوال و احوال . کتاب خواندنی هست چراکه شرح احوال افرادی همچون ابوالحسن خرقانی آدم را مجذوب می کند و آدم با دیدن این گسست دنیوی، حسرت این افراد را می خورد که چقدر خوبه که هیچ خواستی از جهان نداشته باشی و از هر چه درو هست فارغ بشی. یعنی زیر و رو شدن جهان برای تو هیچ باشد. حتی این افراد با خدا هم به مجادله می پردازند.

یک جا حسن بصری می گوید که من از خدا خواستم که هیچ نخواهم. ابوالحسن خرقانی می گوید تو باز هم خواستی. حتی این افراد این نوع خواست را هم مورد مواخده قرار می دهند.

اکثر مضامین کتاب حول همین مسئله ترک دنیا و گرایش به خداوند گردش می کند. در این کتاب 644 قول آورده شده است که کرامات ابوالحسن خرقانی و یا دیگر صوفیان همچون رابعه، حسن بصری، بایزید بسطامی و . را گرد آورده است. به نظرم زیباترین بخش کتاب مناجات ابوالحسن خرقانی هست که در ادامه قرارش دادم:

مناجات شیخ ابوالحسن خرقانی

شبی شیخ ابوالحسن خرقانی، شیخ و مراد خواجه عبدالله انصاری بعد از عبادت و اوراد، با خداوند سبحان مناجات می کرد می گفت: خداوندا! فردای قیامت به وقت آنکه نامه ی اعمال هر یکی به دست می دهند به کردار هر کسی برایشان نمایند، چون نوبت به من آید میدانم که چه جواب معقول گویم».

فی الحال به او ندا آمد: یا ابوالحسن، آنچه روز م خواهی گفتن، اکنون بگو».

 

ابوالحسن گفت: خداوندا چون مرا در رحم آوردی و بیافریدی در ظلمات عجزم بخوابانیدی و چون در وجود آوردی معده ای گرسنه را با من همراه کردی تا چون در وجود آمدم از گرسنگی میگریستم چون مرا در گهواره نهادی، پنداشتم که فرج آمد، پس دست و پایم را بستند و خسته ام کردم. چون عاقل و سخنگو شدم گفتم امروز آسوده نمایم، ولی به معلمم دادند و به چوب ادب، دمار از روزگارم بر آوردند و از وی ترسان می بودم. چون از آن در گذشتم شهوت بر من مسلّط کردی تا از تیزی شهوت به چیز دیگری نمی پرداختم و چون از بیم و عقوبت فساد، زنی را نکاح کردم و فرزندانم در وجود آوردی و شفقت ایشان در درونم گماشته و در غم خوراک و لباس ایشان عمرم سپری کردی چون از آن در گذشتم پیری و ضعف بر من گماشته و درد اعضا بر من نهادی و چون از آن در گذشتم گفتم مگر چون وفات من برسد بیاسایم. ولی به دست ملک الموت گرفتارم کردی تا به تیغ بی دریغ جان من قبض کرد. چون از این گذشتم در لحد تاریکم نهادی و در آن تاریکی و عاجزی دو شخص فرستادی که خدای تو کیست و دین تو چیست و نبی تو کیست؟ و چون از جواب برستم از گورم بر انگیختی و در قیامت، ندامت نامه ام به دست دادی که إقرا کتابک» بخوانم اعمال نامه ات را. خداوندا کتاب (اعمال نامه ی من) من این است که گفتم، این همه مانع بود از اطاعت، و برای چندین تعب و رنج، شرط خدمت تو به جا نیاوردم. تو را از آمرزیدن و گناه عفو کردن مانع چیست؟

ندا آمد: ای ابوالحسن تو را بیامرزیدم به فضل و کرم خود».

یک قول دیگر از ابوالحسن خرقانی هم که خیلی باهاش احساس قرابت کردم را آوردم:

نقلست که مردی پیش او آمد و گفت : "می خواهم که خرقه پوشم ." گفت :‌" ما را مساله ایست اگر جواب دهی شایسته ء خرقه باشی . " گفت :" بگوی" . گفت :" مردی چادر زنی را در گیرد زن شود ؟ " گفت : "‌نه " . گفت :‌"‌ اگر زنی نیز جامهء مردی درپوشد هم مرد شود ؟‌" گفت :‌" نه " . گفت : " تو نیز اگر مرد نیستی ، بدین مرقع مرد نگردی ! "

 

الاهی! چنان که تو به کس نمانی، کارهای تو به کس نماند. هر کسی که مر کسی را دوست دارد همه راحت او خواهد. تو چون مر کسی را دوست داری بلا بر سر او ببارانی.


 

چند وقت پیش سر کار جلوی اتاقم یکی از همکارها پرورشی یکی از دانش آموزها را دید. یکدفعه شروع به صحبت کردند و من هم واقعا قصد گوش کردن نداشتم ولی در حین کار صدای آنها را می شنیدم. دانش آموز می گفت خیلی وقت هست که کارهای گذشته را ترک کردم دیگر به قول معروف لات بازی نمی کنم، با اراذل نمی گردم و با همه آنها قطع ارتباط کردم. الان فقط با یک دختر آشنا شدم که براش جون می دهم و هر کاری براش می کنم. دیگه فقط همان برام مانده و الان هم می خواهم برم مهندسی سازه (اگر اشتباه نکنم) بخوانم. این صحبت ها که تمام شد و همکارمان آمد داخلِ اتاق، بهش گفتم آقا با این دانش آموز نگردا، شما را هم از راه بدر می کند و از صراط مستقیم خارج. متاسفانه با لحن تمسخر آمیز گفتم: آقا این دانش آموز ما بود. گفت: متاسفانه بله.

چند دقیقه بعد یک دفعه یادم آمد عجب غ ل ط ی کردم. آخه من کیم که از ظاهر آدم ها، آنها را قضاوت می کنم، یعنی اصلا چرا قضاوت می کنم به جای کمک کردن. حتی بدتر در مورد آنها نظر می دهم و این نظر را با دیگران به اشتراک می گذارم.

یاد بیان ابوالحسن خرقانی افتادم:

آنکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که نزد باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

واقعا از خدا طلب بخشش کردم ولی خوب باید از خود دانش آموز عذرخواهی کنم و من را ببخشه.

نکته جالب اینکه روز بعد همین همکار را روبروی آبدارخانه دیدم که بعد از سلام و علیک بهم گفت آقا شما چشم بصیرت داری و باطن آدم ها را می بینی. سریع فهمیدم به کجا دارد می زند. گفتم آقا نه والله ولی بابت قضیه دیروز عذرخواهی می کنم و اشتباهم را قبول دارم. جمله ابوالحسن خرقانی را براش گفتم ولی هی اصرار بر چشم بصیرت می کرد که بالاخره بعد از 2 الی 3 دقیقه تقریبا می شود گفت از دستش فرار کردم.

در این بین یک نکته ای هست که به نظرم خیلی هم مهمه و آن این هست که ما به علت اینکه نمی توانیم درون آدم ها را ببینم، باید نظراتمان یا قضاوت هامون را کنار بگذاریم یعنی اگر دیدم کسی کار زشتی انجام می دهد باید بگیم نه احتمال دارد دلش صاف باشد و این کار هم حکمتی داشته باشد. یعنی چطور می توانیم دست به انتخاب بزنیم مخصوصا در ارتباط با مردم. چون در زندگی خیلی موقعیت پیش میاد که باید قضاوت و انتخاب کرد و این بلاتکلیفی خیلی سخته. آقای ملکیان می گفت که این مسئله ریشه ابسوردیسم دارد یعنی دیگر در دنیا هیچ ارزش حقیقی یافت نمی شود تا بر اساس آن بتوان دست به ارزشیابی زد.

البته در نزد صوفیان هم این مطلب صدق می کند فکر کنم شبلی بود که به قول امروزی من متناهی چطور می توانم در مورد امور جهان دست به قضاوت بزنم.


 

کتاب فلسفه به زبان ساده؛ بازی اندیشه در حقیقت فلسفه برای کودکان هست. بیشتر ذهم مخاطب را با سوالات مواجه می کند تا خود فرد نسبت به آنها واکنش نشان بدهد. پاسخ کاملی به هیچ یک از سوالات نمی دهد و از زبان فیلسوفان هم چندان صحبتی نمی کند. برخی از عناوین را هم در پایین آوردم:

چیزی که تو، باید پیش از شروع بدانی!

من که هستم؟

دیگران

زبان

مفهوم واژه­ها

زبان به عنوان ابزار

چیپس بهتر از ذرت بو داده است

مسئولیت فردی

عدالت

رای­گیری در کلاس

.

یکی از موضوعاتی که در کتاب مطرح می شود در مورد هویت آدمی است. به عنوان مثال می پرسد که احمد در حال حاضر 20 سالشه، آیا وقتی سنش به 60 سالگی می رسد همان آدمه یعنی با این همه تغییرات جسمی و روحی، این آدم همان آدم قبلیه. اگر جواب مثبت باشد طبیعتا باید توجیهی برای این همه تغییرات آورده بشود و اگر معتقد به تغییر هویتی باشیم ما را با این سوال مواجه می کند که پس اگر احمد در 20 سالگی خلافی کرده باشد، دیگر نیازی به مجازات او در 60 سالگی نیست!

این طوری ذهن آدمی را درگیر می کند و با موضوعات آشنا.


 

 

 

نوشتن مطلب در مورد 8 سال دفاع مقدس مقداری برام سخته یعنی دورانی که با گوشت و پوست و استخوان درکش نکردم. البته ملموس ترین خاطره برای من، خاطره پدرمه که 6 ماه پشت جبهه بوده و در ستاد تبلیغات به عنوان خوشنویس فعالیت می کرده. پدرم در آن دوران به عنوان معلم در یکی از روستا های ایران مشغول فعالیت بود. پدرم میگه آنقدر تو روستا تنها بودم که گفتم باید از اینجا برم و کجا برم؟ جبهه. وقتی هم که جبهه میره به علت خط خوش در ستاد تبلیغات فعالیت می کند و حتی زمان برگشتن مسئول ستاد اجازه برگشت نمی داده. البته پدرم قرار بود یک عملیات هم بره که به علت کلیه درد و داشتن سنگ کلیه و مداوا، عملیات نمیره و همان ماشینی که گروه پدرم را خط می برده توسط دشمن مورد اصابت گلوله قرار می گیره. پدرم همیشه میگه؛ میگه اگر الان کلیم درد نگرفته بود و رفته بودم دیگه الان با شما در حال صحبت در مورد آن دوران هم نبودم.

واقعا دست سرنوشت چه کارهایی که نمی کنه. متاسفانه چندان چیز زیادی از آن دوران نخواندم و ندیدم (البته قصد دارم کتاب پایی که جا ماند را بخوانم) ولی به نظرم با وجود تمام سختی هایی که مردم داشتند و ناراحتی هایی که در پی از دست دادن اعضای خانواده به وجود میامد. مردم چیزی به نام آرمان داشتند یعنی چیزی داشتند که قرار بود براش بجنگن. و این 8 سال دفاع مقدس و شکست دشمن آرمانی بود که همه براش می جنگیدند و همه چیزشان را می دادند تا محقق بشود.

من خودم همیشه بین آرمان و واقعیت ماندم یعنی با وجود اینکه دوست دارم واقعیت ها مورد توجه قرار بدهم ولی به این مطلب اذعان می کنم که زندگی بودن آرمان هیچه مثل الان خودم. البته رویا دارم ولی به نظرم رویا با آرمان خیلی فرق دارد. آدم همیشه منتظره تا رویاها محقق بشوند ولی آرمان چیزی هست که جلوی چشم آدمه و زندگی برای اونه. این روزا دیگر فکر نمی کنم (نه به طور کلی) کسی آرمانی داشته باشد یعنی حداقل در ایران بسیاری از بزرگترها آرمان های ما را گرفتند یعنی فکر می کنند همه کارها را کردند و الان هم باید خرده کاری ها را، فقطِ فقط خودشان انجام بدهند. دیگر ما جوان ها کاری نمانده که انجام بدهیم، آنها همه کارها را کردند. البته بی انصافی نباشه گاهی هم پای ما را وسط می کشند و قصد حمایت هم دارند ولی اعتماد چندانی ندارند.

در کل یک مطلب نوشتم که اولش خاطره بود، انتهاش هم غرغر. چه شود؟

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ویکی سبد بهترین قالیشویی تهران 22646472 تعمیرات تخصصی نرم افزار موبایل frp -rmm-Knox imel - کِلک پندار اورانوس U.I.C کاغذ دیواری سفارشی امیرمهدی طاهری سید محمد ناصریان هستم Seiied Mohammad Nasserian the Center Of Science مدرسه با نشاط